حسین

ساخت وبلاگ
یکشنبه دوم مهر یک روز قبل از تولدتاومدم اداره و همچنان که توسالن راه میرفتم نگام خورد روی نیکتهای سالن و یکی برام اشنا اومد دقیق نگا کردم باور نمیکردم ولی کسرا بود داشت نگام میکرد بازم باورم نشد یه آن گفتم نکنه تو هم باهاش باشی از کنار نیکت که رد شدم نگا انداختم  تو بودی،عزیزتراز جانم نشسته بودی یه طرفی و داشتی با کسرا حرف میزدی منو ندیدی رد شدم و نشستم رو صندلی.تمام بدنم میلرزیدباورم نمیشد بعداز یک سال و هفت ماه دیدمت اونقدر دستم میلرزید که دوبار یه درخواست رو نوشتم ولی خطم به شدت افتضاح بود عرق کرده بودم نامه رو بردم پیش رییس.فکرکردم که رفتین.نگا نمیکردم از استرس دیدنت از کنارتون که رد شدم صداتئ شنیدم ولی رفتم دفتر ریاست.داشتین خداحافظی میکردین از ریاست برگشتم و داشتم میومدم طرف نوروزی که ماتم برد تو هنوز اونجا بودی ولی حواست به من نبودذ کسرا منو دید چقدم زوم میکنه رو ادم یه چیزی بهت گفت که برگشتی یه کم نگام کردی چقدر لاغر شدی من فقط میتونسم نگا کنم نمیتونسم حرف بزنم نگام کردی و گفتی سلام حالتون خوبه خیلی اروم گفتم سلام ممنون شما خوبین صدامو نمیشنیدم بس که استرس داشتم رفتی کنار نشستی رو صندلی روبروی من و شروع کردی نگا کردن رفتم جلو و با کارمند حرف زدم و تشکر کردم.خوبه که صدام نمیلرزید خداحافظی کردم که دو قدم نرفته یه چیزی یادم اومد بهش گفتم و شمارمو خواست شمارمو دادم و نتونسم ازت حسین ...ادامه مطلب
ما را در سایت حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hossein1394a بازدید : 273 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 11:16

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

حسین ...
ما را در سایت حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hossein1394a بازدید : 328 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 11:16

پارسال همچین روزایی برای اخرین بار دیدمت

اخ که همش تک تک حرفات 

حتی گرمیه دستات رو هنوز حس میکنم

سرم پراز خاطرس

بعضی وقتا محکم میزنمش به یه جایی

بلکه از بین بره این خاطرات

حسین ...
ما را در سایت حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hossein1394a بازدید : 314 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 17:08